
نامه اينبار روايتگر عشقیست كهنه اما زنده كه يادش طی تمامی اين سی ماه که از زندانی شدنش میگذرد التيام بخش روزها و شبهای غمناك از تنهايی و دردناك از شكنجههای فرزاد بوده در بندخانههای گوهردشت و اوين و سنندج و كرمانشاه.
فرزاد نامهاش را با ياد همبازی دوران كودكیاش كه بعدها در قامت معشوق رخ مینمايد آغاز میكند. شب هنگام در گرمای تابستان همراه با او در كوچه پس كوچههای شهر پرسه میزند و به اميد اولين سپيده مشترك با هم بودنشان روزی هزار بار با خود تكرار میكند «دوشيزه دوشين، بانو شدنت مبارک»2
و در پايان به پاس تحمل هزاران سال رنج و نابرابریهای زن بودن. به پاس هزاران خاطره و رویای ناتمام. با یک امضاء به کمپین برابری خواهی زنان میپيوندد. یک امضاء به پاس زن بودن و زن ماندن او و ديگر زنان سرزمينش.
ديوارهای بلند و قطور زندان نيز نتوانست مانع از گسترش گفتمان برابری خواهی زنان شود. آوازهی كارزار "تغییر برای برابری" از بند زنان اوين گذشت و به بند مردان گوهردشت هم رسيد. تا آنجا كه در دل فرزاد محكوم به اعدام نيز اميد آفريد و دلش را هوايی كرد.
آری «نازنين؛ همبازی تو این روزها، دلش بدجوری هوایی شده.» اينجا كه میرسم گير میكنم. میخواهم رد شوم اما نمیتوانم. چند بار تكرارش میكنم. «نازنين؛ همبازی تو این روزها، دلش بدجوری هوایی شده.» با بغض میگذرم تا با خواندن ادامهی متن در كوچههای خلوت خاطرات فرزاد، عشق بازیهای پنهانی و كودكانهشان پيش از آنكه قانون نانوشتهی طبيعت بخواهد بر هم نامحرمشان كند را در اولین نگاه و آخرین اشک به نظاره بنشينم.3
ـ
حس اينكه كاک فرزاد همراهم است از اين پس در کمپین یک میلیون امضاء و شانه به شانهاش میدهم در اين كارزار بر شور و انرژیام میافزايد. مدتها بود با هدف جمع آوری امضاء از خانه بيرون نزده بودم. به همان تك و توك امضاء گرفتنها بدعادت شده بودم. چند باری قرار شد با تعدادی از دوستان كمپينی برای جمع آوری امضاء به صورت گروهی اقدام كنيم اما جور نشد. بار ديگر به چند نفر از دوستان پيشنهاد میدهم. تنها سه نفر قبول میكنند كه در برنامهی جمع آوری امضاء به صورت گروهی در يك مكان عمومی شركت كنند. شب قبل هم آن نفر ديگر پشيمان میشود. میمانيم من و بهاره. دلسرد میشوم. جمع آوری امضای گروهی با دو نفر! اما اينبار بهاره است كه اميد میدهد و با قاطعيت میگويد: میرويم.
فكرش را هم نمیكردم من تنبل اين ساعت صبح از خواب بيدار شوم. چه روز خوبی. چه هوای خوبی. بهار كُردی در منطقهی ما آغاز شده. مقصد يكی از تفرجگاههای اطراف شهر است. بيانيه و دفترچه و خودكار را دستمان میگيريم و از اولين نفری كه میبينيم شروع میكنيم. دقيقاً همان مورد اول با برخورد سردش بدجور ضدحال میزند. به فاصلهی چند قدم اما دومين نفر با امضای بياينه انرژی مثبت میدهد. يكی با بیحوصلگی رویش را ازمان بر میگرداند، اما آن ديگری با اشتياق به حرفهایمان گوش میدهد.
آن خانواده با مِن و مِن كردن و بهانه آوردن عذرمان را میخواهند. ولی اين خانواده خيلی تحويلمان میگيرند. اصرار میكنند روی زيراندازشان بنشينيم. برایمان ميوه پوست میكنند و آرزوی موفقيت دارند. يكی امضاء میكند. هنوز چند قدم دور نشدهايم كه صدایمان میزند و میگوید شوهرم هم میخواهد امضاء كند. يكی ديگر امضاء میكند. كمی كه دور میشويم شوهرش نزدمان میآيد و میگوید خانمم میخواهد امضايش را خط بزند! آن خانم مرتب به بهاره میگويد آفرين به اين اراده و اين آقا خطاب به من تكرار میكند: آخه لامصب تو كه مردی چرا؟!
موقع برگشت امضاها را میشماريم. صد عدد. پيشنهادم را با بهاره مطرح میكنم. با خوشحالی میپذيرد. خودكار را از كيفش بيرون میآورد و نام "فرزاد كمانگر" را به عنوان جمع کننده امضاها مینویسد. من و بهاره اين صد امضاء را تقديم كرديم به فرزاد كمانگر و از طرف او به كمپين يك ميليون امضاء، با اميد به برابری برای زنان و آزادی برای فرزاد.
راستی يكی از همين روزها بايد سری بزنم به خانهی كاک فرزاد، خدمت دايه خانمش و آن برگهی كمپين را كه دفعهی پيش در خانهشان جا گذاشتم تا امضايش كنند پس بگيرم. كاش برگه پر نشده باشد. يك جا برای امضای دستی فرزاد در همان برگه بايد خالی بماند.
ـ
پینوشت...
2ـ با اين يك تكه درگيرم! دو برداشت دارم از آن. يكی ارزش دهی به بكارت دختران كه قرار است شبی به واسطهی فعل مردی از بين برود و در پی آن جايگاه دوشيزهای به بانو ارتقاء يابد و اين جای تبريك دارد! يا نه، میتوان اينگونه برداشت نمود كه تبريك ازبرای رفع محدوديتیست كه نقض كننده حق مالكيت زن است بر بدن خود و فرزاد نيز در جای ديگری از اين نامه با بيان اينكه "«زن هنوز مالك تن خود نيست» از سر حسرت بدان اشاره میكند. دوست دارم اين برداشت دوم درست باشد.
3ـ در اين بخش از نوشتار به كرات از اصطلاحات و جملاتی كه فرزاد در نامهاش به كار برده استفاده شده است.