من متهم می‌کنم

یحتمل هر يك از ما اگر خود گوينده‌‌اش نباشيم حداقل از زبان ديگران شنيده‌ايم از اين دست حرف و حديث‌ها را در مورد كنشگران، كه مثلاً فلانی چون دستگير نمی‌شود پس از خودشان است! حالا اگر بازداشت شود و زود آزاد گردد پس همكاری كرده است! اگر بازداشت شود و دير آزاد شود پس لابد يك غلطی نموده است!! و در مورد شكنجه شدن يا نشدن، صدور حكم سبك يا سنگين تا رسد به اعدام نيز به همين ترتيب الی آخر...

اين‌ها كه گفتم می‌تواند در حد حرف و حديث باقی مانده و دور همين قضيه‌‌ی "از خودشان" و "به خودمان" چرخ بخورد يا تبديل به اتهاماتی بزرگ‌تر شود بدون آن‌كه گويندگانش از عواقب چنين اظهارنظرهای نسنجيده‌ای (حتی در حد احتمال يا از سر مزاح) كه می‌‌تواند دامن‌گير شخص مورد خطاب گردد آگاه باشند.

اعتراف می‌كنم كه خود باری مرتكب شدم چنين حماقتی را و تذكر به‌جای يك دوست كه با بيانی تند و تأكيدی برحذرم داشت از بازگو كردن چنين سخنی نزد ديگران سبب گشت تا از آن پس به گاه اظهارنظر راجع‌به افراد به اين مهم توجه بيش‌تری نمايم.

اشاره‌ام به پديده قدیم الوجود و جدید العموم اتهام زنی و پرونده سازی برای افراد است كه لزوماً هم نه در جريان پروسه‌ی امنيتی ـ قضايی كه بعضاً از سوی همين دور و بری‌های خودمانی و نه با آوردن ادله و بينه‌ی مستدل و كافی كه از روی برداشت‌های غرضی و مرضی و با تحليل‌های آبكی و كشككی به نتيجه‌گيری‌ها و گمانه‌زنی‌های بس الکی و پشمكی منجر می‌شود كه توجيه آن تنها از ذهن تخيل‌پرداز و البته به دردسرانداز ايشان برمی‌آيد.

دُرافشانی آن انگشت شمار هم‌دانشگاه‌يانی كه با گفت‌و‌گوی چهره به چهره با هر آن‌كس كه به گاه حضور ستاره سهيل مانندم در دانشگاه سلام و كلامی با هم داشتيم، سعی در نماياندن چهره‌‌ی فردی خطرناك به نام ك.ك داشتند كه به ادعای ايشان با هر چه ضدانقلاب است نشست و برخواست دارد و تا كنون چندين و چند بار دستگير و بازداشت (حاشا از باری و جاری) شده است و هر آن‌كس شانه به شانه‌اش دهد فردايش يك كله در اتاق حراست دانشگاه است و بايد يك پا سين جين پس بدهد!! گذشته از بی‌اثر ماندش به دليل بی‌اساس بودنش كم بود كه اين روزها بايد از لابه‌لای سخنان فلانی از نيت پنهان خويش در پوشش كشيدن بر فعاليت‌هايم تحت عناوين مختلف آگاه شوم و در پرده‌ای ديگر بيسانی نامی طوطی‌وار اما با لحنی‌ دوستانه‌تر برايم از خط قرمزی سخن بگويد كه تصوير عينی‌اش هنوز برای خود ناطقش ناشناخته است و هر آن‌چه در موردش می‌داند باز می‌گردد به آن‌چه فلانی شب گذشته تند و تند بر زبانش گذاشته و ازبرش كرده است.

چه عكس‌العملی می‌توانستم نشان دهم به گاه شنيدن اين سخنان كه مطرح ساختن و پرداختن به آن اصولاً از حوزه همكاری و حتی رفاقت با آنان خارج بود و يادآوری آن گران اتهام پوششی بودن حضورم در آن محل كه تداعی‌گر ادعاهای ستون ويژه كيهان بود در پوشش خواندن فعاليت‌های مدنی و حقوق بشری جهت اقدام به براندازی نرم و انقلاب مخملی و... به‌جز اختيار سكوت كه اگر می‌شكستمش يا خنده بالا می‌آوردم يا تعفن. هر چند كه اين سكوت نيز نزد آن ديگر رفيق تعبير به سير خيالی در ارتفاعات نقطه‌ای از اين ديار گشت!

شايد نقل اين خاطره‌ی نسبتاً طولانی آن هم از زبان مرده كه وقوعش باز می‌گردد به خيلی سال‌ها پيش در انتهای اين متن كوتاه غيرمرتبط به نظر آيد با آن‌چه در آغاز آمد اما در پايان شايد به درك مخاطب خاص از موضوعی كه انگيزه نگارش اين دو چند خط شده ياری رساند. دوباره تأكيد می‌كنم شايد!

يكی از آشنايان تعريف می‌كرد: «روزی در محل كارمان (يكی از ادارات دولتی) دو همكار سر مسئله‌ای با هم به جر و بحث پرداختند تا آن‌جا كه كارشان به دعوای شديد لفظی كشيد. در اين ميان يكی از ايشان خطاب به ديگری با صدای بلند فرياد می‌زد كه اصلاً تو مجاهدی بايد گزارشت را بدهم تا از اداره اخراجت كنند! فرد مورد خطاب هم متعجب و برافروخته از اين اتهام می‌گفت گزارش لازم نيست اگر راست می‌گويی بيا و همين الان در حضور اين همكاران ثابت کن ببينم. او نيز كلماتی درهم و برهم رديف كرد و از ميان اين آشفتگی كلامی متوجه شديم اشاره‌اش به صحبت‌های آن روز اين همكارمان است كه از گرانی خرج و مخارج زندگی گله می‌كرد و بر باعث و بانی‌ اين وضعيت لعنت می‌‌فرستاد.

جالب آن‌كه اين همكار محترم خودش آن روز شنونده اين صحبت‌ها بود و حتی در هم‌دردی با گوينده از وضعيت گرانی ابراز ناراحتی می‌كرد. اما حالا در اين بل‌بشو كه هر يك از طرف‌های دعوا می‌خواست برای كوبيدن آن ديگری چماقی برای خود بتراشد او هم اين حرف‌ها را چماقی از جنس مجاهد كرده و بر سر اين رفيق ما می‌كوبيد.

هر چه سعی كرديم آرامش كنيم افاقه نكرد و وی همچنان داد و بی‌داد كه بله من عين همين حرف‌ها را از راديو مجاهد شنيده‌ام كه رژيم را مسبب گرانی معرفی كرده‌، پس فلانی هم، مجاهد است! و من الان می‌روم تمام اين‌ها را به حراست اداره اطلاع می‌دهم تا ببينم باز هم برای من كُركُری می‌خواند.

وی را به كناری كشيدم و گفتم مرد ناحسابی آخر اين چه تهمتی‌ست كه به اين بنده خدا می‌زنی! از روی ما خجالت نمی‌كشی؟ ما كه آن روز بوديم و شنيديم كه اين بيچاره فقط از گرانی شكايت كرد و بس. حالا تو می‌خواهی اين را تبديل كنی به اتهامی سياسی و اين بدبخت را از نان خوردن بيندازی و از اين حرف‌ها.

در اين حين كه ما مشغول آرام كردن اين همكار بوديم آن ديگری كه فرصت فكر كردن به اتهامات نسبت داده شده به خود را پيدا كرده بود انگار كه از ميان مدعيات عليه خود آتويی از گوينده گرفته و اعتماد به نفسش را بازيافته بود با حالتی تمسخر آميز آمد و گفت ولش كنيد تا هر جا كه دوست دارد برود و گزارش بدهد تا ببينم من آنم كه اين آقا می‌گويد يا ايشان كه به منافقين می‌گويد مجاهد و هر شب راديوشان را گوش می‌دهد!!

آن چند نفر كه در اتاق بوديم همه بی‌اختيار نيش‌مان باز شد و اين همكار ما هم كه ديد حسابی ضايع كرده و بند را آب داده به مِن و مِن افتاد. حالا ما بايد سراغ آن يكی می‌رفتيم و او را آرام می‌كرديم. خلاصه آن‌قدر گفت و گفتند و گفتم و گفتيم تا هر دو آرام گرفتند و سر جای‌شان نشستند و اين غائله كه از يك مسئله‌ی كوچك شروع شده بود ختم به خير كه نه حداقل ختم به اتاق حراست نشد.»

ـ

پی‌نوشت...

ـ وقتی مرتب بخواهی خودسانسوری و ديگرسانسوری كنی چنين متن بی سر و ته‌ای از آب در می‌آيد!