اميد و اعتماد؛ ايمان دوباره كمپين

مدرسه فمینیستی ـ کاوه مظفری: وقتی با مغز به آسفالت خيابان اصابت می‌كنی، سريع‌تر از آن‌چه كه فكرش را بكنی، خيالات و توهمات از بين می‌روند. تمام آن چيزهايی كه بافته‌ای تا خودت را نگه داری، رنگ می‌بازند و پوسيده می‌شوند. تمام آن چيزهايی كه سخت و استوار می‌نمود، ناگاه دود می‌شوند و به هوا می‌روند. مدتی است كه احساس می‌كنيم ديگر پيش نمی‌رويم، انگاری كه به سنگ خورده‌ايم، سنگی كه اگر خردش نكنيم، به تدريج ما را خرد می‌كند. امروز به روزنه‌ای تازه برای پيش رفتن نياز داريم.

«مگر هدف ما ارتباط با توده نبود؟ مگر بيانيه و امضا ابزار اين ارتباط نبود؟ پس چرا بايد دوباره بياييم و فعاليت خود را محدود به فضای اينترنت و مخاطبان محدود آن كنيم»1؛ «شايد بسياری از کمپينی‌ها در تهران از خود پرسيده باشند با اين همه هزينه و فعاليت که برای کمپين و تغيير قوانين داشتيم، چرا تازگی‌ها در کيف‌های‌مان کمتر دفترچه و بيانيه داريم؟ [...] چرا مخاطبان اصلی را فراموش کرده‌ايم؟»2. سووالات بسياری از اين دست ذهن ما را مشغول كرده است. احساس نياز برای پاسخ‌گويی به آن‌ها، انگيزه اصلی اين مقاله شد. اما اين‌ها پرسش‌هايی نيست كه يک فرد به تنهايی بتواند از پس آن‌ها برآيد. برای پاسخ‌گويی به آن‌ها به خرد جمعی نياز است. به همين دليل، در تدوين اين مقاله از همفكری دوستان كمپينی مدد گرفتم.3

ادامه‌ی مقاله...