کاوه کرمانشاهی: این سخنرانی در بیست و پنجمین کنفرانس بنیاد پژوهشهای زنان ایران (۲۰۱۴/۱۳۹۳ ـ آمریکا/سندیگو) تحت عنوان «زنان برای تغییر: همکاری و مشارکت سیاسی» در پنل «تلاقی هویتها و چالشهای ارتباطی کنشگران جنبش زنان» ارائه شده است.
جنبش زنان ایران مثل سایر جنبشهای موجود در عرصههای سیاسی و اجتماعی ایران، ساختاری مرکزگرا دارد. رأس و بدنه این جنبش را عموما نیروهای وابسته به ملت و مذهب فرادست (فارس/شیعه) تشکیل میدهند. مطالباتی هم که از سوی این گروه از زنان به عنوان مطالبات زن ایرانی عنوان میشود، غالبا بدون در نظر گرفتن تکثر و تفاوتهای ملی، مذهبی، زبانی، طبقاتی و... موجود در جامعه ایران که تاثیر مستقیم و تعیین کنندهایی در زندگی زنان وابسته به هر یک از این اقلیتها و طبقات دارد، طرح و پیگیری میشود.
ستم مضاعفی که به عنوان مثال یک زن کُرد سنی در سیستم قانونی و فرهنگی ایران از آن رنج میبرد، نه تنها از سوی فمینیستهای ایرانی به رسمیت شناخته نشده و مورد توجه جدی قرار نگرفته، که اتفاقا سعی در کمرنگ کردن هویتهای ملی و مذهبی او به نفع برجسته کردن زنانگیاش شده است.
متاسفانه همانطور که جنبشهای دیگر (کارگری، دانشجویی و…) نه تنها واقعیت مردسالاری نهادینه شده در فردیت و جمعیت خودشان را قبول نمیکنند که حتی تلاشی هم برای ایجاد بستر فکری و عملی برای تغییر این وضعیت ندارند، جنبش زنان هم تا کنون در سطح کلان نگاه انتقادی به ماهیت مرکزگرا و فارس/شیعه محور بودن خودش نشان نداده و بنا بر این تلاش جمعی و جدی هم برای برون رفت از آن نداشته است.
در نتیجه نه جنبش زنان ایران توانسته به جنبشی واقعا سراسری برای همه زنان ایران تبدیل شود و نه زنان وابسته به گروههای ملی و مذهبی اقلیت به شکل گسترده در این جنبش مشارکت فعال داشتهاند و نه از ظرفیتها و اشتراکات موجود بین جنبش زنان و هر یک از جنبشهای ملی کُردها، ترکها، عربها و… که مهمترینشان تحت ستم بودن و به حاشیه رانده شدن این گروههاست، برای ایجاد همکاری و همبستگی، استفاده مناسب شده است.
با در نظر داشتن این انتقاد کلی که نسبت به جنبش زنان ایران و البته دیگر جنبشها و حتی خود جنبشهای ملی وجود دارد، در ادامه این بحث سعی خواهد شد پرسشهایی در رابطه با دلایل عدم وجود تعامل و همکاری بین جنبش زنان با جنبشهای ملیتهای غیرفارس در ایران مطرح و این نوع نگاه و عملکرد جنبش زنان ایران به نقد و چالش کشیده شود. مطمئنا میشد از سوی دیگر با نگاهی انتقادی ساختار مردانه جنبشهای ملی به عنوان عاملی برای به حاشیه راندن زنان گروههای ملی از راس و بدنه این جنبشها، تلاش برای کمرنگ کردن هویت زنانه در مقابل هویت ملی برای به کار گرفتن نیرو و توان زنان حاضر در این جنبشها تنها در راستای مبارزات ملی و… هم مورد بررسی قرار گیرد اگر مخاطبان در این کنفرانس آنها بودند.
اولین پرسشهایی که در همین آغاز مطرح میشوند اینها هستند: آیا اصولا لزوم ارتباط جنبش زنان با جنبشهای ملیتهای غیرفارس احساس میشود؟ و آیا جنبش زنان ایران تمایلی به برقراری این ارتباط دارد؟
هر یک از این جنبشها مطالبات گروهی از مردم را پیگیری میکنند که به واسطه جنسیت یا ملیت خود مورد تبعیض و ستم قرار گرفتهاند. هدف هر یک از این جنبشها رفع این ستمها و تلاش برای رسیدن به برابری است. در مورد مقایسهایی ما جنبش زنان مبارزه برای حقوق برابر زنان و مردان و جنبشهای ملیتها مبارزه برای حقوق برابر کُردها و ترکها و فارسها و… بنا بر این هر دوی این جنبشها در واقع در مسیری مشترک قرار دارند. ستم مشترک را تجربه میکنند و هدف مشترکی دارند. برابری!
اما تحقق این برابری تنها در یکی از این حوزهها، نمیتواند ما را به جامعهایی برابر برساند بدون اینکه هر یک از انسانهای جامعه با هویتهای مختلفی که دارند از هر حیث به برابری نرسند. به عنوان مثال چطور میشود از انسان آزاد و برابر حرف زد اگر یک زن ترک بهایی در حوزه حقوق ملیاش به برابری رسیده باشد اما همچنان به عنوان یک زن یا یک بهایی مورد تبعیض قرار گیرد.
بنابراین اگر نگاهمان به چنین نمونهایی که به عنوان مثال ذکر شد، باشد؛ در کنار هم حرکت کردن این جنبشها و در واقع رابطه و تعاملشان با هم، ضمن آنکه امکان استفاده از افراد مشترک و ظرفیتهای موجود در هر جنبش را در اختیار دیگری نیز قرار خواهد داد، ضرورتی است برای رسیدن به جامعهایی برابر که قرار است هر کدام از این جنبشها بخشی از نیروی تغییر آن باشند.
سوال بعدی این بود که آیا جنبش زنان تمایلی به ایجاد ارتباط با جنبشهای ملی در ایران دارد؟ فعالان زن خودشان باید پاسخ صادقانهایی برای این پرسش داشته باشند. من هم میتوانم به عنوان کسی که سابقه همکاری و حضور در هر دوی این جنبشها را داشته است، در پاسخی واضح بگویم، نه! این تمایل در جنبش زنان در شکل جمعی به هیچوجه وجود ندارد.
دلیل این عدم تمایل یا حتی دوری گزیدن هم معمولا نگاه شدیدا امنیتی روی جنبشهای ملی در مقایسه با جنبش زنان است. فعالان زن نمیخواهند علاوه بر فشارهایی که به دلیل فعالیتهایشان در حوزه زنان متحمل میشوند، به خاطر ارتباط با فعالان حقوق ملی و رابطه با جنبشهایی که بیشتر سیاسی خوانده میشوند، هزینه بیشتری بدهند.
این دوری گزینی و حفظ فاصله حتی در برخورد با فعالانی که به نوعی به هر دوی این جنبشها تعلق دارند دیده میشود. به عنوان مثال جنبش زنان تمایل چندانی ندارد که در زمان بازداشت یک زن کُرد اکتیویست در هر دو حوزه جنسیتی و ملیتی، روی وابستگی جنبشی او در حوزه ملی هم مانور چندانی بدهد. جنبش زنان حاضر نیست وجود چنین زنی را حتی در موقعیت سرکوب مضاعف تبدیل به عامل پیوند دو جنبش کند، مثلا آنطور که در رابطه با جنبشهای دیگر عمل میکند.
شاید مقایسه دو تن از زندانیان زن اخیر به نامهای «بهاره هدایت» و «زینب بایزیدی» به درک بیشتر رفتار دوگانه جنبش زنان در برخورد با دو جنبش دانشجویی و جنبش کُردی کمک کند. بهاره هدایت با دریافت حکمی سنگین که بیشتر آن متمرکز روی فعالیتهای دانشجویی اوست به نماد اتحاد جنبش زنان و جنبش دانشجویی تبدیل میشود و این عنوان مرتبا از سوی فعالان زن در دفاع پیگیرشان از او به کار برده میشود، اما نه تنها در مورد زینب بایزیدی چنین اتفاقی نمیافتد که حتی فعالان زن در دفاع از او به دلیل اتهاماتی که به واسطه وابستگیاش به جنبش کُردی متوجه اوست، با احتیاط بسیار بیشتری عمل میکنند و نه او، نه شیرین علم هولی، نه زینب جلالیان و نه هیچ زن فعال و زندانی کُرد یا عرب و ترکی به نماد اتحاد دو جنبش تبدیل نمیشود. چون نیازی به این اتحاد دیده نمیشود تا بخواهند نمادی برایش تعیین کنند.
مسئله مهم دیگر نوع نگاه فعال زن مرکزنشین وابسته به ملت فرادست و مذهب حاکم و زبان رسمی به زن حاشیه نشین وابسته به ملت فرودست و از مذهب اقلیت و زبان غیررسمی و تاثیر مستقیم این نوع نگاه روی رابطه بین جنبش زنان و جنبشهای گروههای اتنیکی در ایران است.
با در نظر داشتن این انتقاد کلی که نسبت به جنبش زنان ایران و البته دیگر جنبشها و حتی خود جنبشهای ملی وجود دارد، در ادامه این بحث سعی خواهد شد پرسشهایی در رابطه با دلایل عدم وجود تعامل و همکاری بین جنبش زنان با جنبشهای ملیتهای غیرفارس در ایران مطرح و این نوع نگاه و عملکرد جنبش زنان ایران به نقد و چالش کشیده شود. مطمئنا میشد از سوی دیگر با نگاهی انتقادی ساختار مردانه جنبشهای ملی به عنوان عاملی برای به حاشیه راندن زنان گروههای ملی از راس و بدنه این جنبشها، تلاش برای کمرنگ کردن هویت زنانه در مقابل هویت ملی برای به کار گرفتن نیرو و توان زنان حاضر در این جنبشها تنها در راستای مبارزات ملی و… هم مورد بررسی قرار گیرد اگر مخاطبان در این کنفرانس آنها بودند.
اولین پرسشهایی که در همین آغاز مطرح میشوند اینها هستند: آیا اصولا لزوم ارتباط جنبش زنان با جنبشهای ملیتهای غیرفارس احساس میشود؟ و آیا جنبش زنان ایران تمایلی به برقراری این ارتباط دارد؟
هر یک از این جنبشها مطالبات گروهی از مردم را پیگیری میکنند که به واسطه جنسیت یا ملیت خود مورد تبعیض و ستم قرار گرفتهاند. هدف هر یک از این جنبشها رفع این ستمها و تلاش برای رسیدن به برابری است. در مورد مقایسهایی ما جنبش زنان مبارزه برای حقوق برابر زنان و مردان و جنبشهای ملیتها مبارزه برای حقوق برابر کُردها و ترکها و فارسها و… بنا بر این هر دوی این جنبشها در واقع در مسیری مشترک قرار دارند. ستم مشترک را تجربه میکنند و هدف مشترکی دارند. برابری!
اما تحقق این برابری تنها در یکی از این حوزهها، نمیتواند ما را به جامعهایی برابر برساند بدون اینکه هر یک از انسانهای جامعه با هویتهای مختلفی که دارند از هر حیث به برابری نرسند. به عنوان مثال چطور میشود از انسان آزاد و برابر حرف زد اگر یک زن ترک بهایی در حوزه حقوق ملیاش به برابری رسیده باشد اما همچنان به عنوان یک زن یا یک بهایی مورد تبعیض قرار گیرد.
بنابراین اگر نگاهمان به چنین نمونهایی که به عنوان مثال ذکر شد، باشد؛ در کنار هم حرکت کردن این جنبشها و در واقع رابطه و تعاملشان با هم، ضمن آنکه امکان استفاده از افراد مشترک و ظرفیتهای موجود در هر جنبش را در اختیار دیگری نیز قرار خواهد داد، ضرورتی است برای رسیدن به جامعهایی برابر که قرار است هر کدام از این جنبشها بخشی از نیروی تغییر آن باشند.
سوال بعدی این بود که آیا جنبش زنان تمایلی به ایجاد ارتباط با جنبشهای ملی در ایران دارد؟ فعالان زن خودشان باید پاسخ صادقانهایی برای این پرسش داشته باشند. من هم میتوانم به عنوان کسی که سابقه همکاری و حضور در هر دوی این جنبشها را داشته است، در پاسخی واضح بگویم، نه! این تمایل در جنبش زنان در شکل جمعی به هیچوجه وجود ندارد.
دلیل این عدم تمایل یا حتی دوری گزیدن هم معمولا نگاه شدیدا امنیتی روی جنبشهای ملی در مقایسه با جنبش زنان است. فعالان زن نمیخواهند علاوه بر فشارهایی که به دلیل فعالیتهایشان در حوزه زنان متحمل میشوند، به خاطر ارتباط با فعالان حقوق ملی و رابطه با جنبشهایی که بیشتر سیاسی خوانده میشوند، هزینه بیشتری بدهند.
این دوری گزینی و حفظ فاصله حتی در برخورد با فعالانی که به نوعی به هر دوی این جنبشها تعلق دارند دیده میشود. به عنوان مثال جنبش زنان تمایل چندانی ندارد که در زمان بازداشت یک زن کُرد اکتیویست در هر دو حوزه جنسیتی و ملیتی، روی وابستگی جنبشی او در حوزه ملی هم مانور چندانی بدهد. جنبش زنان حاضر نیست وجود چنین زنی را حتی در موقعیت سرکوب مضاعف تبدیل به عامل پیوند دو جنبش کند، مثلا آنطور که در رابطه با جنبشهای دیگر عمل میکند.
شاید مقایسه دو تن از زندانیان زن اخیر به نامهای «بهاره هدایت» و «زینب بایزیدی» به درک بیشتر رفتار دوگانه جنبش زنان در برخورد با دو جنبش دانشجویی و جنبش کُردی کمک کند. بهاره هدایت با دریافت حکمی سنگین که بیشتر آن متمرکز روی فعالیتهای دانشجویی اوست به نماد اتحاد جنبش زنان و جنبش دانشجویی تبدیل میشود و این عنوان مرتبا از سوی فعالان زن در دفاع پیگیرشان از او به کار برده میشود، اما نه تنها در مورد زینب بایزیدی چنین اتفاقی نمیافتد که حتی فعالان زن در دفاع از او به دلیل اتهاماتی که به واسطه وابستگیاش به جنبش کُردی متوجه اوست، با احتیاط بسیار بیشتری عمل میکنند و نه او، نه شیرین علم هولی، نه زینب جلالیان و نه هیچ زن فعال و زندانی کُرد یا عرب و ترکی به نماد اتحاد دو جنبش تبدیل نمیشود. چون نیازی به این اتحاد دیده نمیشود تا بخواهند نمادی برایش تعیین کنند.
مسئله مهم دیگر نوع نگاه فعال زن مرکزنشین وابسته به ملت فرادست و مذهب حاکم و زبان رسمی به زن حاشیه نشین وابسته به ملت فرودست و از مذهب اقلیت و زبان غیررسمی و تاثیر مستقیم این نوع نگاه روی رابطه بین جنبش زنان و جنبشهای گروههای اتنیکی در ایران است.
نگاه غالب در بین فعالان زن ایرانی به زنان غیرفارس را اگر نتوان عینا مطابقت داد با نگاهی که فمینیستهای سفید به زنان سیاه در آمریکا داشتند و یا نگاهی که در رابطه با زنان مهاجر در اروپا وجود دارد، اما مشابهتهای بسیاری در نوع این نگاهها و رفتارها در کانتکست ایرانی آن وجود دارد.
نگاه از بالا، بیتوجه بودن به هویتهایی غیر از جنسیت، خود مرکز پنداری، خود نخبه انگاری، طرح و اولویت بندی مطالبات زنان ایرانی بدون در نظر داشتن تفاوتهای ملی و زبانی و مذهبی موجود در جامعه چندفرهنگی ایرانی که تاثیر بسزایی در وضعیت قانونی و عرفی زندگی زنان وابسته به هر یک از این هویتها و اقلیتها دارد. مثال واضحش اینکه وقتی بخشی از فعالان زن ایرانی تغییر قانون مربوط به ارث را به عنوان یکی از مطالبات خود در کمپین یک میلیون امضا مطرح میکنند در واقع نگاهشان تنها به قانونی است که در مورد زن شیعه اعمال میشود و نه لزوما زن سنی که طبق قانون «احوال شخصیه» میتواند از بخشی از همان میزان ارثی که به زن شیعه تعلق میگیرد هم محروم شود.
برای روشن شدن مصداقی این نوع نگاه لازم است در اینجا به گفتوگویی اشاره شود که مهر ماه ۱۳۹۲ در تلویزیون بیبیسی فارسی بین خانمها محبوبه عباسقلی زاده، خدیجه مقدم و هیفا اسدی با محوریت همین موضوع صورت گرفت.
در این میزگرد که دو فعال زن از جنبش زنان مرکز در مقابل یک فعال زن عرب قرار گرفته بودند تا به انتقادات او از جنبش زنان مرکز پاسخ دهند و همین ترکیب آن هم در رسانهایی فارسی زبان که طبیعتا سرعت و تسلط بحث به نفع کسانی خواهد بود که فارس زبان هستند، جای نقد دارد. اما نقد جدیتر به نوع گفتمان قدرتی است که اعمال آن از یک طرف بحث به طرف مقابل در تمام طول میزگرد احساس میشود.
فمینیستهایی که به درستی در بحث با مردان آنها را متوجه امتیازاتی میکنند که به خاطر مرد بودنشان داشته و موقعیتهایی که به واسطهی همین امتیازات کسب کردهاند، اینجا حاضر نیستند از جایگاه یک زن ایرانی/فارس مرکزنشین که مسلما در مقابل یک زن عرب حاشیه نشین، امتیازدار محسوب میشود، از موضع قدرت خود پایین بیایند و بحث را با توجه به همه این امتیازات و موقعیتهایی که آنها داشتهاند و او نداشته است، پیش ببرند.
گذشته از فضای میزگرد اگر مشخصا بخواهیم به نکاتی بپردازیم که طرح آنها ربط مستقیم به موضوع این مقاله دارد. اولین نکته ادعای محبوبه عباسقلی زاده در رد انتقاد به مرکزگرا بودن جنبش زنان ایران است و در مقابل تاکید روی نخبهگرا بودن جنبش زنانی که رهبری یا چهره پیش برنده مطالبات زنان در ایران است.
همین ورود به بحث میتواند به خوبی نشان دهنده همان خصلت خودنخبه انگاری باشد که در بالا به عنوان یکی از آسیبهای موجود در جنبش زنان مرکز و نوع نگاه از بالایشان به زنان حاشیه بیان شد.
اقدام بعدی خانم عباسقلی زاده در راستای هویت زدایی و سیاست زدایی از یک زن عرب و سیاسی است. تلقین اینکه مطالبات عنوان شده از طرف هیفا اسدی بر اساس گرایشات سیاسی اوست و نه به عنوان یک زن مستقل. همچنین تاکید روی مشکلدار بودن کانالهایی که وی یا دیگر زنان فعال عرب و کرد و... برای طرح مسائل خود استفاده میکنند، که در واقع اشارهایی غیرمستقیم است به سازمانها و رسانههای قومی!
برای روشن شدن مصداقی این نوع نگاه لازم است در اینجا به گفتوگویی اشاره شود که مهر ماه ۱۳۹۲ در تلویزیون بیبیسی فارسی بین خانمها محبوبه عباسقلی زاده، خدیجه مقدم و هیفا اسدی با محوریت همین موضوع صورت گرفت.
در این میزگرد که دو فعال زن از جنبش زنان مرکز در مقابل یک فعال زن عرب قرار گرفته بودند تا به انتقادات او از جنبش زنان مرکز پاسخ دهند و همین ترکیب آن هم در رسانهایی فارسی زبان که طبیعتا سرعت و تسلط بحث به نفع کسانی خواهد بود که فارس زبان هستند، جای نقد دارد. اما نقد جدیتر به نوع گفتمان قدرتی است که اعمال آن از یک طرف بحث به طرف مقابل در تمام طول میزگرد احساس میشود.
فمینیستهایی که به درستی در بحث با مردان آنها را متوجه امتیازاتی میکنند که به خاطر مرد بودنشان داشته و موقعیتهایی که به واسطهی همین امتیازات کسب کردهاند، اینجا حاضر نیستند از جایگاه یک زن ایرانی/فارس مرکزنشین که مسلما در مقابل یک زن عرب حاشیه نشین، امتیازدار محسوب میشود، از موضع قدرت خود پایین بیایند و بحث را با توجه به همه این امتیازات و موقعیتهایی که آنها داشتهاند و او نداشته است، پیش ببرند.
گذشته از فضای میزگرد اگر مشخصا بخواهیم به نکاتی بپردازیم که طرح آنها ربط مستقیم به موضوع این مقاله دارد. اولین نکته ادعای محبوبه عباسقلی زاده در رد انتقاد به مرکزگرا بودن جنبش زنان ایران است و در مقابل تاکید روی نخبهگرا بودن جنبش زنانی که رهبری یا چهره پیش برنده مطالبات زنان در ایران است.
همین ورود به بحث میتواند به خوبی نشان دهنده همان خصلت خودنخبه انگاری باشد که در بالا به عنوان یکی از آسیبهای موجود در جنبش زنان مرکز و نوع نگاه از بالایشان به زنان حاشیه بیان شد.
اقدام بعدی خانم عباسقلی زاده در راستای هویت زدایی و سیاست زدایی از یک زن عرب و سیاسی است. تلقین اینکه مطالبات عنوان شده از طرف هیفا اسدی بر اساس گرایشات سیاسی اوست و نه به عنوان یک زن مستقل. همچنین تاکید روی مشکلدار بودن کانالهایی که وی یا دیگر زنان فعال عرب و کرد و... برای طرح مسائل خود استفاده میکنند، که در واقع اشارهایی غیرمستقیم است به سازمانها و رسانههای قومی!
در ادامه محبوبه عباسقلی زاده برای فرار از اتهام بیتوجهی به مسائل زنان عرب یا کُرد، اشاره میکنند که روی خودسوزی و قتلهای ناموسی در خوزستان کار کردهاند. این در حالی است که در طول میزگرد هیفا اسدی مرتبا از هویت انکار شدهایی به عنوان یک زن عرب حرف میزند و انتقادش به جنبش زنان این است که در مقابل آن هویت و مسائل و مطالباتی که همراهش میآید، بیتوجه هستند و متاسفانه باز هم در این گفتوگوی رو در رو این مسئله مورد توجه و تاکید طرف مقابل قرار نمیگیرد.
و در پایان میزگرد هم در حالی که بحث از سوی خانم اسدی در مسیری هدایت میشود که انتظار میرفت منتهی به درک لزوم حمایت جنبش زنان ایران از مطالبات ویژه زنان ترک و عرب و… و همچنین ارتباط جنبشهای ملی و جنبش زنان شود، از سوی خانم عباسقلی زاده عینا چنین نتیجهگیری میشود که ادغام خواستههای جنبش زنان با خواستههای ملی و قومی منجر به جنگ و بحران خواهد شد.
مشابه همان ترسی که فمینیستهای سفید در آمریکا داشتند که اگر زنان سیاه بخواهند مسائل نژادی خودشان را هم مطرح و پیگیری کنند، بحث جنسیتی ما تحت تاثیر مسائل نژادی قرار میگیرد و به انحراف کشیده خواهد شد. این در حالی بود که در دهه ۱۹۲۰ مهمترین همپیمان جنبش حق رای زنان، جنبش ضد برده داری سیاهان بود.
جنبشهایی که با وجود پتانسیلهای موجود برای همکاری نتوانستهاند در کنار هم قرار گیرند، در مرحلهایی بر سر جذب، تصاحب و تربیت انسان تک هویتی به رقبای یکدیگر هم تبدیل خواهند شد. بدون درک این مفهوم که انسانها و هویتهاشان قابل تفکیک نیستند. وجوه چندگانه هویت انسانها را نمیشود از هم جدا کرد. نمیشود یکی را دید و در مقابل دیگری کور بود. نمیشود یکی را پذیرفت و دیگری را رد کرد. حتا نمیشود به یکی اولویت داد و دیگری را در نوبت گذاشت. «اینترسکشنالیتی» که بحث روز فمینیستها در محافل آکادمیک و اکتیویستی است، اذعان به همین تلاقی هویتها و تبعیضات مضاعف دارد.
به عنوان مثال زن کُردی که نسبت به مسائل اجتماعی یا سیاسی دغدغهمند است و میخواهد مسیری را برای فعالیت اجتماعی یا سیاسی انتخاب کند. مهم است که در برخورد اول جذب گروههای زنان خواهد شد یا گروههای ملی. احیانا هر یک از این جنبشها سعی خواهند کرد با برجسته کردن یک هویت او به نفع گفتمان خود، او را از هویت دیگرش تهی کنند یا حتی پرداختن به آن را برایش خطرناک جلوه دهند. جنبش زنان احتمالا با تاکید بیش از اندازه روی غیرسیاسی بودنش، میخواهد عواقب امنیتی فعالیت همزمان در جنبشی سیاسی را به او گوشزد کند. از سوی دیگر این رقابت در جنبش ملی هم وجود دارد و آنها هم به شکل دیگری عمل میکنند. در احزاب کُردی هم تا سالها سعی شد که زن کُرد، کُرد یا حتی چپ تربیت شود به نفع منافع ملی یا ایدوئولوژیکیاش. هر چند که این گروههای ملی مخصوصا با گرایش چپ واقعا زمینه را برای حضور زنان در عرضه فعالیت سیاسی حتی در شکل مسلحانهاش فراهم کردند و به واسطه همین حضور اجتماعی و سیاسی خود این زنان بعد از مدتی با بالاتر رفتن سطح آگاهیهای جنسیتیشان توانستند فضای مردسالارانهی این احزاب را تا حدودی بشکنند و حتی به صورت مستقل در قالب گروههای خودشان به بحث زن بودن و کُرد بودنشان بپردازند.
فراتر از این نوع رقابت، در جایی هم ما شاهد رودرویی این جنبشها با هم هستیم. جایی که احساس میشود مطالبات این جنبشها نه مستقیما در برابر مطالبات جنبش دیگر که به ضرر آنچه منافع ملی یا تمامیت ارضی یا بنیان خانواده و… تمام خواهد شد. جایی که ممکن است فعال زن مطالبات ملی کردها را خطری برای فروپاشی بنیاد کشور میداند و یک فعال کُرد هم شاید مطالبات جنبش زنان را خطری برای فروپاشی بنیان خانواده! ذهنیت ناسیونالیستی یا سنتی اینجا مانع از اقرار به حقوق دیگری هر چند با علم به حق بودنشان خواهد شد. جایی که فعال زن به دنبال داشتن حق جدایی برای زنان در رابطه ازدواج است، طرح مسئله حق تعیین سرنوشت از سوی جنبش کُردی، ممکن است برای این فعالان زن رادیکال و غیرقابل قبول به نظر برسد. به همان اندازه که مردان داشتن حق جدایی و طلاق برای زنان را در واقع از دست دادن مالکیت و اختیار تام خود در چهارچوب خانواده میبینند. میشود برداشت کرد که یک زن هم از جایگاه ملت فرادست داشتن حق تعیین سرنوشت برای ملت فرودست را از بین رفتن قدرت و فرادستی خود بداند.
با رشد و گسترش گفتمان هویت خواهی از سوی گروههای ملی به ویژه طی سالهای اخیر، ترس ناسیونالیستهای ایرانی هم به نسبت بیشتر و بیشتر میشود. ناسیونالیسم ایرانی متشکل در یک حزب یا گروه خاص نیست و رد این تفکر را میتوان در بین افراد جامعه و فعالان جنبشهای مختلف به وضوح دید. جنبش زنان ایران هم از این قاعده مستثنی نیست.
این اعتراف به رشد هویت خواهی و ترس از جدایی طلبی از یک سو و اذعان به پتانسیل قوی موجود در بیان زنان وابسطه به ملیتهای غیرفارس و فعال در جنبشهای ملی را میتوان در بخشهایی از مقاله نوشین احمدی خراسانی تحت عنوان «جنبشهای قومیتی و مطالبات زنان» انتشار یافته به تاریح ۶ شهریور ۱۳۹۲ در مدرسه فمینیستی، مشاهده کرد.
«اگر بخشهای غیرقومیتی جنبش زنان نتوانند نسبت خود را با گروههای قومیتی زنان به درستی تبیین کنند و ارتباطی منطقی و برابر با آنان برقرار سازند، سبب میشود که کلیت جنبش زنان ایران را عملا از وجود پتانسیلهای بالقوه و بالفعل آنان محروم سازند.
و در پایان میزگرد هم در حالی که بحث از سوی خانم اسدی در مسیری هدایت میشود که انتظار میرفت منتهی به درک لزوم حمایت جنبش زنان ایران از مطالبات ویژه زنان ترک و عرب و… و همچنین ارتباط جنبشهای ملی و جنبش زنان شود، از سوی خانم عباسقلی زاده عینا چنین نتیجهگیری میشود که ادغام خواستههای جنبش زنان با خواستههای ملی و قومی منجر به جنگ و بحران خواهد شد.
مشابه همان ترسی که فمینیستهای سفید در آمریکا داشتند که اگر زنان سیاه بخواهند مسائل نژادی خودشان را هم مطرح و پیگیری کنند، بحث جنسیتی ما تحت تاثیر مسائل نژادی قرار میگیرد و به انحراف کشیده خواهد شد. این در حالی بود که در دهه ۱۹۲۰ مهمترین همپیمان جنبش حق رای زنان، جنبش ضد برده داری سیاهان بود.
جنبشهایی که با وجود پتانسیلهای موجود برای همکاری نتوانستهاند در کنار هم قرار گیرند، در مرحلهایی بر سر جذب، تصاحب و تربیت انسان تک هویتی به رقبای یکدیگر هم تبدیل خواهند شد. بدون درک این مفهوم که انسانها و هویتهاشان قابل تفکیک نیستند. وجوه چندگانه هویت انسانها را نمیشود از هم جدا کرد. نمیشود یکی را دید و در مقابل دیگری کور بود. نمیشود یکی را پذیرفت و دیگری را رد کرد. حتا نمیشود به یکی اولویت داد و دیگری را در نوبت گذاشت. «اینترسکشنالیتی» که بحث روز فمینیستها در محافل آکادمیک و اکتیویستی است، اذعان به همین تلاقی هویتها و تبعیضات مضاعف دارد.
به عنوان مثال زن کُردی که نسبت به مسائل اجتماعی یا سیاسی دغدغهمند است و میخواهد مسیری را برای فعالیت اجتماعی یا سیاسی انتخاب کند. مهم است که در برخورد اول جذب گروههای زنان خواهد شد یا گروههای ملی. احیانا هر یک از این جنبشها سعی خواهند کرد با برجسته کردن یک هویت او به نفع گفتمان خود، او را از هویت دیگرش تهی کنند یا حتی پرداختن به آن را برایش خطرناک جلوه دهند. جنبش زنان احتمالا با تاکید بیش از اندازه روی غیرسیاسی بودنش، میخواهد عواقب امنیتی فعالیت همزمان در جنبشی سیاسی را به او گوشزد کند. از سوی دیگر این رقابت در جنبش ملی هم وجود دارد و آنها هم به شکل دیگری عمل میکنند. در احزاب کُردی هم تا سالها سعی شد که زن کُرد، کُرد یا حتی چپ تربیت شود به نفع منافع ملی یا ایدوئولوژیکیاش. هر چند که این گروههای ملی مخصوصا با گرایش چپ واقعا زمینه را برای حضور زنان در عرضه فعالیت سیاسی حتی در شکل مسلحانهاش فراهم کردند و به واسطه همین حضور اجتماعی و سیاسی خود این زنان بعد از مدتی با بالاتر رفتن سطح آگاهیهای جنسیتیشان توانستند فضای مردسالارانهی این احزاب را تا حدودی بشکنند و حتی به صورت مستقل در قالب گروههای خودشان به بحث زن بودن و کُرد بودنشان بپردازند.
فراتر از این نوع رقابت، در جایی هم ما شاهد رودرویی این جنبشها با هم هستیم. جایی که احساس میشود مطالبات این جنبشها نه مستقیما در برابر مطالبات جنبش دیگر که به ضرر آنچه منافع ملی یا تمامیت ارضی یا بنیان خانواده و… تمام خواهد شد. جایی که ممکن است فعال زن مطالبات ملی کردها را خطری برای فروپاشی بنیاد کشور میداند و یک فعال کُرد هم شاید مطالبات جنبش زنان را خطری برای فروپاشی بنیان خانواده! ذهنیت ناسیونالیستی یا سنتی اینجا مانع از اقرار به حقوق دیگری هر چند با علم به حق بودنشان خواهد شد. جایی که فعال زن به دنبال داشتن حق جدایی برای زنان در رابطه ازدواج است، طرح مسئله حق تعیین سرنوشت از سوی جنبش کُردی، ممکن است برای این فعالان زن رادیکال و غیرقابل قبول به نظر برسد. به همان اندازه که مردان داشتن حق جدایی و طلاق برای زنان را در واقع از دست دادن مالکیت و اختیار تام خود در چهارچوب خانواده میبینند. میشود برداشت کرد که یک زن هم از جایگاه ملت فرادست داشتن حق تعیین سرنوشت برای ملت فرودست را از بین رفتن قدرت و فرادستی خود بداند.
با رشد و گسترش گفتمان هویت خواهی از سوی گروههای ملی به ویژه طی سالهای اخیر، ترس ناسیونالیستهای ایرانی هم به نسبت بیشتر و بیشتر میشود. ناسیونالیسم ایرانی متشکل در یک حزب یا گروه خاص نیست و رد این تفکر را میتوان در بین افراد جامعه و فعالان جنبشهای مختلف به وضوح دید. جنبش زنان ایران هم از این قاعده مستثنی نیست.
این اعتراف به رشد هویت خواهی و ترس از جدایی طلبی از یک سو و اذعان به پتانسیل قوی موجود در بیان زنان وابسطه به ملیتهای غیرفارس و فعال در جنبشهای ملی را میتوان در بخشهایی از مقاله نوشین احمدی خراسانی تحت عنوان «جنبشهای قومیتی و مطالبات زنان» انتشار یافته به تاریح ۶ شهریور ۱۳۹۲ در مدرسه فمینیستی، مشاهده کرد.
«اگر بخشهای غیرقومیتی جنبش زنان نتوانند نسبت خود را با گروههای قومیتی زنان به درستی تبیین کنند و ارتباطی منطقی و برابر با آنان برقرار سازند، سبب میشود که کلیت جنبش زنان ایران را عملا از وجود پتانسیلهای بالقوه و بالفعل آنان محروم سازند.
اما مسئلهای که در این میان وجود دارد آن است که جنبش برابری خواهانه زنان در ایران معاصر، علاوه بر جنبشهای برابری خواهانه و مدنی قومیتی، مذهبی، زبانی و... با نوع دیگری از جنبش قومیتی روبروست که خود را در چارچوب "جدایی طلبی" تعریف میکنند. طبعا هدفی که جنبشهای جدایی طلبانه قومیتی، اعلام کردهاند معطوف به "برابری و تبعیض زدایی از قانون" نیست بلکه خواهان برپایی و تشکیل کشور دیگری حول قومیتی واحد هستند. بیشک این نوع از جنبشهای جدایی طلب قومیتی در نهایت نمیتوانند فصل مشترکی با جنبش برابری خواهانه زنان بیابند. از همین رو جنبش زنان در ایران ناگزیر است که میان دو رویکرد «جدایی طلبانه» و «برابری خواهانه» قومیتی (که در سالهای اخیر در میان اقلیتهای مذهبی و قومیتی هم به شدت فعال شده) تمایز قائل شود و همپیمانان خود را در میان جنبشهای قومیتی زنان که قائل به برابری هستند شناسایی کند.
نمونه دیگری از پتانسیل موجود در میان فعالان قومیتی زنان را میتوان در حضور فعال و کنشگرانه زنان از قومیتهای مختلف در بسیاری از گفتوگوهای راهبردی و نشستهایی که حول گذار جامعه ایران به دموکراسی ـ به ویژه در خارج از کشور ـ انجام میگیرد، جستجو کرد. در واقع ما شاهد آن هستیم که به ویژه در چند سال اخیر، فعالان غیرقومیتی جنبش زنان در خارج از کشور هر روز بیش از گذشته از گفتوگوها و نشستهای عمومی و گفتمان سازی حول گذار به دموکراسی، به حاشیه میروند و جای خود را به فعالان قومیتی زنان میدهند. البته در داخل کشور این مسئله به دلایل مختلف تا حدودی برعکس مینماید چرا که به دلیل شرایط بسته، امکان حرکت فعالان قومیتی زنان، کمتر از فعالان غیرقومیتی جنبش زنان است. اما در بیرون از کشور، انفعال و بیرقبتی زنان غیرقومیتی جنبش زنان، در گفتوگوها و نشستها (و گفتمان سازی در رابطه با گذار جامعه ایران)، به تدریج سبب شده که فعالان زن از قومیتهای مختلف، به عنوان "نمایندگان و حاملان اصلی" مطالبات جنسیتی در گفتوگوهای عمومی، ارتقاء یابند.»
مصادیقی در تایید موارد ذکر شده در فوق از رقابت تا رودرویی جنبشها را میتوان در لابه لای نوشتهی خانم خراسانی یافت. زنی که در بستر جنبش ملی با تلاش خود این ارتقاع جایگاه را به دست آورده تا خود را از حاشیه به متن بکشاند حالا که دیده میشود، قرار است به نفع جنبش زنان جذب و مصادره شود.
جنبش زنانی که خودش قربانی نگاههای تنگنظرانه و محدودیتهای مردسالارانه بوده است و همیشه برای طرح مطالباتش از برابری ارث تا مثلا حق سقط جنین خط و مرز قانونی و عرفی تعیین شده است، حالا خودش خط کش به دست برای سطح مطالبات جنبشهای ملی حد و حدود مشخص میکند. و تا زمانی حاضر به توجه به مطالبات آنها و برقرای ارتباط با جنبشهاست که در چارچوب قانون بخواهند از خودشان رفع ستم کنند و فراتر از قانون به فکر جدایی طلبی قومیتی نباشند.
در کنار محتوای بحث ارائه شده از سوی خانم خراسانی نگاهی به ادبیات به کار برده شده از سوی ایشان نشان میدهد حتی فمینیستهایی که حساسیتهای ویژه و درستی روی استفاده از اصطلاحاتی که بار منفی جنسیتی دارند، در رابطه با مسئله ملی لزومی به توجه به ادبیات به کار رفته از سوی فعالان ملی در رابطه با معرفی خودشان و طرح مطالباتشان نمی کنند و ترجیحشان استفاده از دم دستترین اصطلاحاتی است که در ادبیات ناسیونالیستهای ایرانی برای تحقیر ملیتها و در دادگاهها به عنوان اتهام علیه فعالان ملی استفاده میشود.
ترس خانم خراسانی از تبدیل شدن زنان غیرفارس از ملیتهای دیگر ایران به نمایندگان و حاملان اصلی مطالیات جنسیتی زنان ایران در خارج از کشور، در واقع تداوم نگاه انحصارگرانه و مرکزگرایی است که رهبری و نمایندگی جنبش زنان را صرفا در حیطه اختیارات زنان مرکز/فارس میداند و حضور فعالان زن عرب و کُرد و بلوچ و... را تنها در حاشیه و پیرامون این جنبش تحمل میکند. این نگاه در واقع تداوم ذهنیت خودبرتربینی و نژادپرستی در بین ایرانیهای مرکزنشین فارس/شیعه در جنبش زنان است.
جنبش زنانی که خودش قربانی نگاههای تنگنظرانه و محدودیتهای مردسالارانه بوده است و همیشه برای طرح مطالباتش از برابری ارث تا مثلا حق سقط جنین خط و مرز قانونی و عرفی تعیین شده است، حالا خودش خط کش به دست برای سطح مطالبات جنبشهای ملی حد و حدود مشخص میکند. و تا زمانی حاضر به توجه به مطالبات آنها و برقرای ارتباط با جنبشهاست که در چارچوب قانون بخواهند از خودشان رفع ستم کنند و فراتر از قانون به فکر جدایی طلبی قومیتی نباشند.
در کنار محتوای بحث ارائه شده از سوی خانم خراسانی نگاهی به ادبیات به کار برده شده از سوی ایشان نشان میدهد حتی فمینیستهایی که حساسیتهای ویژه و درستی روی استفاده از اصطلاحاتی که بار منفی جنسیتی دارند، در رابطه با مسئله ملی لزومی به توجه به ادبیات به کار رفته از سوی فعالان ملی در رابطه با معرفی خودشان و طرح مطالباتشان نمی کنند و ترجیحشان استفاده از دم دستترین اصطلاحاتی است که در ادبیات ناسیونالیستهای ایرانی برای تحقیر ملیتها و در دادگاهها به عنوان اتهام علیه فعالان ملی استفاده میشود.
ترس خانم خراسانی از تبدیل شدن زنان غیرفارس از ملیتهای دیگر ایران به نمایندگان و حاملان اصلی مطالیات جنسیتی زنان ایران در خارج از کشور، در واقع تداوم نگاه انحصارگرانه و مرکزگرایی است که رهبری و نمایندگی جنبش زنان را صرفا در حیطه اختیارات زنان مرکز/فارس میداند و حضور فعالان زن عرب و کُرد و بلوچ و... را تنها در حاشیه و پیرامون این جنبش تحمل میکند. این نگاه در واقع تداوم ذهنیت خودبرتربینی و نژادپرستی در بین ایرانیهای مرکزنشین فارس/شیعه در جنبش زنان است.
در نتیجه چنین نگاهی است که نه تنها این جو بیاعتمادی بین فعالان زن و فعالان کُرد یا بلوچ و رودرویی این جنبشها با هم عمیقتر خواهد شد، بلکه به جایی خواهد رسید که این جنبشها حتی با نظر به حوزه فعالیت خود به بازتولید کلیشههایی منفی علیه گروههای دیگر کمک خواهند کرد. مانند زمانی که فمینیستهای سیاه در آمریکا از مدافعان حقوق زنان خواستند در مورد ارائه آمارهای مربوط به خشونت علیه زنان در بین سیاهها به گونهایی عمل نکنند که باعث تقویت نگاه راسیستی در خشن دانست جامعه سیاه در آمریکا شود.
شبیه نوع نگاه فعالان زن مرکز به پدیدههایی مانند خودسوزی در کردستان یا قتل ناموسی در خوزستان و شیوه انعکاس رسانهایی این موضوع به گونهایی که باعث تقویت کلیشههای منفی خشونت گرایی در مورد این گروههای ملی خواهد شد. بدتر از آن اینکه این آسیبها اجتماعی را به عنوان بخشی از فرهنگ و سنت آن مردم معرفی میکنند. اینجاست که جنبش ملی خود را در مظان اتهام تلاش برای حفظ این فرهنگ به عنوان بخشی از هویت ملی میداند. ادعایی که به روشنی در مقالهی فهیمه تفسیری که در ۲۰ شهریور ماه ۱۳۹۱ در مدرسه فمینیستی منتشر شده با عنوان «زنان کرد و جدا سری از ایران»، انعکاس یافته است.
«جای زنان کرد در هویت ملی شان کجاست؟ آیا آنها قرار است به عنوان سمبل تداوم قومشان سنتهای قومی مثل ختنه، قتل های ناموسی، تمکین محض از مردان را بر دوش بکشند. رفع تبعیض و ستم با ایده و شعار جدا شدن فیزیکی از منشا سرکوب می تواند به آرزوهای رمانتیک منتهی شود.
شبیه نوع نگاه فعالان زن مرکز به پدیدههایی مانند خودسوزی در کردستان یا قتل ناموسی در خوزستان و شیوه انعکاس رسانهایی این موضوع به گونهایی که باعث تقویت کلیشههای منفی خشونت گرایی در مورد این گروههای ملی خواهد شد. بدتر از آن اینکه این آسیبها اجتماعی را به عنوان بخشی از فرهنگ و سنت آن مردم معرفی میکنند. اینجاست که جنبش ملی خود را در مظان اتهام تلاش برای حفظ این فرهنگ به عنوان بخشی از هویت ملی میداند. ادعایی که به روشنی در مقالهی فهیمه تفسیری که در ۲۰ شهریور ماه ۱۳۹۱ در مدرسه فمینیستی منتشر شده با عنوان «زنان کرد و جدا سری از ایران»، انعکاس یافته است.
«جای زنان کرد در هویت ملی شان کجاست؟ آیا آنها قرار است به عنوان سمبل تداوم قومشان سنتهای قومی مثل ختنه، قتل های ناموسی، تمکین محض از مردان را بر دوش بکشند. رفع تبعیض و ستم با ایده و شعار جدا شدن فیزیکی از منشا سرکوب می تواند به آرزوهای رمانتیک منتهی شود.
در همه جای دنیا ثابت شده است که جنبش های ملیگرایی افراطی در جوامع جهان سوم همانطور که به سمت انزوا و جدایی از جهان رفتهاند و استقلال ملیشان را در خط و مرزهای بسیار پررنگ با جهان به اصطلاح «استعمارگر» غرب [که مسبب بدبختیهایشان دانستهاند] تعریف کردهاند، همین جنبشها، خودشان بازتولیدکننده بدترین نوع سرکوبها و سلسله مراتبها شدهاند و سرکوب و اقتدارشان را هم از طریق سرکوب زنان جامعهشان [و هویت یابی ملیشان را نیز از طریق سلطه بر بدن زنان] تامین کردهاند. بنابراین رفع تبعیض و ستم با ایده و شعار جدا شدن فیزیکی از منشاء سرکوب [قوم ظالمین] میتواند به آرزویهای رمانتیک، متهم شود.
زنان کُرد، اگر با چنین تصور ایدهآل گرایانهای مثل ایده خلاصی از تبعیض و ستم، از طریق جداسری از ایران بیاندیشند، بعدها خیلی احتمال دارد که دچار سرخوردگیهای بسیار شدید خواهند شد، چون تجربه بسیاری از کشورها نشان داده است که دیدگاههایی که با تعصب بر هویت های قومی افراط گرایانه، پای میفشارند میتواند همانند هویتهای ملی افراطگرا، به راحتی بر بدن زنان حکمفرمایی کنند و سنتهای تبعیض آمیز علیه زنان را بدتر از قبل چنان بازتولید کنند که زنان را از هر چه «هویت قومی» و «هویت ملی» است بیزار کند و به توبه بیاندازد».در این نوشته «ناقص سازی جنسی»، «قتلهای ناموسی» و «نمکین محض از مردان» به عنوان سنتهای قومی کُردها معرفی میشود و در تلاش برای القاء این است تا به زن کُرد گفته شود این مصائب از کُرد بودن توست. انگار که زنان فارس در مرکز ایران خشونتهای ناموسی و چندهمسری و تمکین از مردان را تجربه نمیکنن و این پدیدهها تنها مختص کردستانی است که جنبشهای رهایی بخش ملی آن که در ادبیات و تفکر ایشان تحت عنوان گروههای قومی و افراطی معرفی میشوند، در تلاش برای تثبیت و تداوم آنها به عنوان سمبلهای برجستهی ملیشان هستند.
ایشان و بسیاری از فعالان زن مرکز نشین که روی موضوعاتی مثل خشونتهای ناموسی و قتل و خودسوزی زنان در مناطق حاشیهایی ایران دست میگذارند و سعی در برجسته کردنشان به عنوان خصوصیات فرهنگی یک قوم یا ملت دارند، حتی حاضر به بررسی همه جانبه دلایل وجودی یا حداقل ماندگاری چنین آسیبهای اجتماعی در این مناطق نیستند. اینکه فقر و عدم رشد و توسعه صنعتی در این مناطق، وجود فضای امنیتی و میلیتاریزه شدن این مناطق در دورههای مختلف، عدم سواد آموزی به زبان این مردم و نگاه داشتنشان در حاشیهی سیاسی جامعه با تمامی محدودیتهای فرهنگی و… تا چه اندازه میتواند عامل بروز چنین مسائلی در بین قشری از این مردم و نه حتی همهی یک ملت یا قوم باشد.
تجمیع تمامی این دلایل از ترسهای امنیتی تا مرکزگرایی و نگاههای نخبه انگارانه و نفوذ تفکرات ناسیونالیستی و ترس از فروپاشی تمامیت ارضی و… است که مانعی جدی در راه همکاری و همراهی جنبش زنان با جنبشهای ملیتهای غیرفارس در ایران فراهم میکند. همان طور که در آغاز بحث هم مطرح شد از آن سوی دیگر نیز موانعی جدی که مهمترینشان همان نگاه مردسالارانه و جدی ندانستن مطالبات زنان و قائل نبودن به اولویت دادن به طرح آنان و… وجود دارد که طرحش مقال و فضای دیگری میطلبد. اما چیزی که مشخص است به رسمیت شناختن اشکال متفاوت و مضاعف تبعیض به عنوان اولین قدم در ایجاد بستر مناسب برای همکاری جنبش زنان و جنبشهای گروههای اتنیکی ضروری به نظر میرسد تا در پناه این رسمیت یافتن است که زن کُرد یا زن ترک میتواند به عنوان حلقه اتصال دو جنبش نقشی پررنگتر در ایجاد اعتماد و ضرورت اتحاد ایفا کند.
نظرات