تغییر برای برابری ـ کاوه کرمانشاهی: دی 85 ـ مقدمات برگزاری کارگاه کمپین یک میلیون امضاء برای تغییر قوانین تبعیض آمیز را در کرمانشاه آماده کردهایم و منتظر تسهیلگران میهمان از تهرانیم. 4 نفر از آنها صبح راه افتادهاند و عصر در کرمانشاه هستند. نسرین ستوده هم برای اداره بخش حقوقی کارگاه، قرار است شب با اتوبوس حرکت کند و صبح در کرمانشاه باشد. اما راهبندان ناشی از هوای بسیار سرد و جادههای برف گرفته، وی را علیرغم تمایل و اصرارش، از سفر باز میدارد.
خرداد 88 ـ حالا هم هوا گرم است و هم امکان این را داریم تا نسرین ستوده را با هواپیما به کرمانشاه بیاوریم! تبلیغات دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری است و فرصتی برای طرح مطالبات. خانم ستوده بدون اینکه از کاندیدای خاصی حمایت کند از مطالبات زنان برایمان صحبت میکند و به پرسشهای شرکت کنندگان پاسخ میدهد. در کنار این جلسهی عمومی، از حضورش برای برگزاری یک کارگاه در مورد کنوانسیون رفع تبعیض علیه زنان نیز استفاده میکنیم.
بارها و بارها پیش آمده بود تا برای صحبت درباره وضعیت یکی از موکلانش یا گرفتن اطلاعات و کمک حقوقی در مورد وضعیت افراد دیگری، با نسرین ستوده تماس بگیرم. هر دفعه با حوصلهی تمام و احساس مسئولیتی که دارد برایم توضیح میدهد. طبیعی است اگر چنین مکالماتی با آن دقت و حساسیتی که وی در پرداختن به جزئیات حقوقی دارد به درازا بکشد. در این بین صدای گریهی نیما است که مادر را به سوی خود فرا میخواند. و من شرمنده از برهم زدن آرامش آن کودک خداحافظی میکنم و ادامهی صحبت را برای وقتی دیگر میگذاریم. شرمندهتر میشوم اما وقتی بعد از دقایقی خود ایشان تماس میگیرد و میگوید: ببخشید «نیما را خواباندم» و یا «نیما را به پدرش سپردم» و ادامه میدهد...
حالا این وکیل حقوق بشری بازداشت شده و در اوین است. طی این پنجاه روز خبرهایی که از او داریم: «در سلول انفرادی است»، «اعتصاب غذا کرده است»، «ممنوع الملاقات و ممنوع التلفن است» و ... همه نگران نسرین ستوده هستند. نگران ادامهی بازداشت او، نگران وضعیت جسمی او، نگران فشارهای روانی بر او، و بیخبری از او این نگرانیها را تشدید میکند. همه نگرانند. آنها که نسرین را از نزدیک میشناسند، بیشتر. خانواده و فرزندانش خیلی بیشتر...
مادر نبودم تا درد مادران فرزند دربند را درک کنم. اما حالا میتوانم به عنوان یک فرزند گوشهایی از درد نیما و مهراوه را تصور کنم. اینکه عزیزترین کست دربند باشد و تو بیخبر از او. اینکه حتی نتوانی صدایش را از پشت گوشی تلفن بشنوی. اینکه تولدت باشد و مادر نباشد. اینکه اول مهر بیاید و مادر نباشد.
به مهراوه و نیما فکر میکنم. به نیما بیشتر. چون با او آشناترم. حداقل بارها صدای گریههایش را از پشت تلفن شنیدهام. اگر نیمای 3 ساله سواد نوشتن و درک فعالیتهای مادرش را داشت حتماً تا حالا مثل خیلی از مادرانی که برای فرزندان دربندشان مینویسند، او نیز از مادرش و برای مادرش مینوشت.
من از نیما سالهای زیادی بزرگترم. من الان در کنار مادرم هستم. اما با تصور دلتنگی نیما برای نسرین دلم میخواهد گریهایی کودکانه از جنس آن گریههایی که از پشت تلفن از نیما میشنیدم، سر دهم. نسرین ستوده حق بزرگی به گردن همهی ما دارد و من امروز باز از روی نیما شرمندهام که آرامش کودکانهاش به خاطر تلاشهایی که مادرش برای دفاع از حقوق بشر، یعنی حقوق همهی ما داشته برهم خورده است.