گورين ئهرا يهكسانی ـ كاوه كرمانشاهی: پس از مدتها كمكاری در زمينهی جمعآوری امضاء (کمپین یك میلیون امضاء برای تغيير قوانين تبعيض آميز) با شروع ترم تابستان دوباره فعاليتم را در دانشگاه آغاز كردم. بهترين زمان برای جمعآوری امضاء در دانشكده ما نيمههای ظهر است، از اين رو كه راهروهای دانشكده در اين ساعات نه آنچنان شلوغ است كه به محض درآوردن برگههای امضاء و توضيح طرح و اهداف كمپين برای يك نفر به يكباره جمعيتی دورت حلقه بزنند و اين شلوغی باعث مطرح شدن بحثهای حاشيهای و بینتيجه شود و نه آنگونه خلوت است كه امضاء جمع كردن از افراد باعث جلب توجه نگهبانان و مأموران انضباطی دانشگاه شود.
دختری در يكی از كلاسهای خالی نشسته و مشغول انجام كاری شبيه طراحی بر روی چندين كاغذ زردرنگ است. برای اينكه متوجه حضورم شود آرام به در میكوبم و با احتياط وارد میشوم، سلام میدهم و بيانيهی كمپين را مقابلش میگذارم و همان دو جملهی كوتاه هميشگی را تكرار میكنم: لطفاً اين بيانيه را مطالعه نمائيد و اگر با آن موافق هستيد امضاء كنيد، در صورت تمايل پس از خواندن بيانيه توضيحات بيشتر را خدمتتان عرض خواهم كرد.
بيانيهی كمپين را از روی كاغذهای مقابلش كه حالا متوجه شدهام كاغذ الگوی خياطی هستند برمیدارد و شروع به مطالعه میكند. در اين بين چند بار سرش را بالا میگيرد و در چشمانم زل میزند، احتمالاً او نيز چون بسياری ديگر از دخترانی كه اين روزها برای جمعآوری امضاء به ايشان مراجعه میكنم متعجب است از اينكه يك پسر پیگير چنين مسائلی باشد!
در حالی كه آخرين پاراگراف بيانيه را میخواند دستش را دراز میكند تا مدادی را كه با آن بر روی كاغذ الگو طراحی میكرد بردارد، متوجه میشوم كه میخواهد امضاء كند، دستم را روی برگه میگذارم و میپرسم نمیخواهيد راجعبه اين طرح بيشتر بدانيد و بعد امضاء كنيد؟ پاسخ میدهد اول امضاء میكنم بعد شما توضيح دهيد. میگويم پس لطفاً با مداد نه، با خودكار امضاء كنيد.
در كيفش به دنبال خودكار میگردد و من هم از فرصت استفاده كرده و شروع میكنم به تشريح موارد مطرح شده در بيانيه و نيز توضيح طرح و اهداف كمپين، در حالی كه خودكار را يافته و در دستش گرفته دقيق به صحبتهايم گوش میدهد و همزمان پرسشهايی را مطرح میكند و نيز درباره برخی از موارد مطرح شده به اظهارنظر میپردازد.
منتظرم تا برگه را امضاء كند و تحويلم دهد تا از كلاس خارج شوم و او به كارش برسد اما وی كه در همان لحظهی اول میخواست امضاء كند حالا خودكار را زير لبش گرفته و در فكر فرو رفته! میگويم اجباری نيست اگر تمايلی به امضاء كردن نداريد برگه را پس دهيد اما میتوانيد اين جزوه حقوقی را نزد خود داشته باشيد. حرفم را قطع میكند و جزوه را از دستم میقاپد.
با صدايی محكم میگويد چرا نبايد امضاء كنم، میخواهم 10 بار امضاء كنم به جای زارا و زينو* و … هم امضاء میكنم، میدانم كه آنها نيز با اين بيانيه موافقند زيرا در روستای ما همهی زنان و دختران قربانی اين قوانين تبعيضآميز و عرفهای غلط جامعهی مردسالار هستند.
واژهی مرد را با چنان نفرتی بيان میدارد كه خود فوراً عذرخواهی میكند و میگويد البته منظورم همهی مردها نيستند اما باور كنيد مردانی چون شما و پدر من بسيار كم هستند يا حداقل من كمتر با چنين مردانی برخورد داشتهام.
از جايش بلند میشود و از پنجره كلاس پيرمردی را كه در حياط دانشگاه روی چمنها و زير درختی دراز كشيده نشانم میدهد و میگويد او پدرم است و ادامه میدهد پيرمرد بيچاره مجبور است روزهايی كه من كلاس دارم همراهم از روستا به شهر بيايد و در تمام مدتی كه من سر كلاس هستم در محوطهی دانشگاه منتظر بماند تا بعد از پايان كلاسهايم دوباره به روستايمان بازگرديم.
وقتی دليل اين كار را جويا میشوم پاسخ میدهد چون برادرانم نمیدانند كه من دانشجو هستم! آنها مخالف تحصيل من در دانشگاه هستند! اصلاً برداشتشان از دانشگاه چيزی شبيه خانهی فساد است! بنابر اين پدرم مجبور است روزهايی كه من كلاس دارم بهانهايی بياورد و همراه هم به شهر بيائيم. يك بار بهانه مريضی پدرم است و مراجعه به دكتر، بار ديگر سركشی اقوام، يك بار هم خريد اساس خانه و … در حالی كه نگاهش را به سمت كاغذهای الگوی خياطی روی ميز بر میگرداند، میگويد جديدآ هم بهانهمان شده كلاس خياطی، البته كلاس خياطی فرماليته است و اينها (با اشاره به كاغذ الگوها) هم كه میبينی بايد برای رد گم كنی با خود به منزل ببرم.
ادامه میدهد پدرم هم با اصل تحصيل برای دختران چندان موافق نيست اما چون تحصيل منجر به ايجاد اشتغال میشود با درس خواندن من موافقت كرده، تجربهی ازدواج دو خواهر بزرگترم برايش ثابت كرده زنی كه به لحاظ اقتصادی وابسته به مرد باشد تو سری خور شوهر و خانواده وی میشود و حتی ممكن است اجازه سركشی به پدر و مادر بيمارش را هم به او ندهند. الگوی پدرم معلمان زن روستايمان هستند و میخواهد من هم يك معلم شوم، اما من رشتهی پرستاری را دوست داشتم ولی وقتی پدرم شرط موافقتش با ادامهی تحصيل مرا خواندن رشتهای مرتبط با معلمی دانست مجبور شدم رشتهی جغرافيا را انتخاب كنم.
از برادرانش میگويد كه تحصيل او در دانشگاه را برای خودشان عيب و عار میدانند و نمیخواهند خواهرشان به لحاظ تحصيلات از آنها بالاتر باشد، میگويد برادرانم دانشگاه را محل فساد میدانند و معتقدند دختری كه پايش به دانشگاه باز شود ديگر مطيع و فرمانبردار نخواهد بود و به قول معروف پوست رويش كنده میشود.
از همين جهت است كه با درس خواندن من مخالفند و اگر بدانند كه من مشغول به تحصيل در دانشگاه هستم خدا میداند چه واكنش تندی نشان خواهند داد، حتماً مرا در خانه حبس میكنند و شايد هم به زور شوهرم بدهند به يكی مثل خودشان، پدر پيرم هم كه توان درافتادن با آنها را ندارد، مجبور است بپذيرد و مادرم هم كه كاری بهجز سكوت بلد نيست!
حرفهايش كه تمام میشود با شرمی كه در نگاهش پيداست آرام میگويد راستی چرا اين حرفها را برای شما زدم، من حتی اين داستان را برای نزديكترين دوستانم هم تعريف نكردهام و پيش از آنكه من حرفی زده باشم خود پاسخ میدهد حتماً پسری كه اقدام به جمعآوری امضاء برای تغيير قوانين تبعيضآميز عليه زنان میكند ظرفيت شنيدن اين صحبتها را هم دارد.
در پايان نامش را به همراه ديگر مشخصات در فرم كمپين مینويسد و امضاء میكند، میخواهد نام چند نفر ديگر را هم بنويسد و بهجايشان امضاء كند، نام همان دوستانش در روستا، زارا و زينو و …
میگويم ببخشید هر کس تنها یک بار میتواند امضاء کند، شما اگر بخواهيد میتوانيد يكی از اين برگههای سفيد را با خود ببريد و از آنان امضا بگيريد، نخست قبول میكند اما هنگامی كه میخواهم از كلاس خارج شوم برگه را پس میآورد و میگويد ببخشيد يادم رفته بود چهار مرد به نام برادر در خانه انتظارم را میكشند و وسايلم را تفتيش میكنند و اگر اين برگه را ببينند…
* زارا و زينو تلفظ كُردی زهرا و زينب است